: فصل چهل و هفتم
پس از 4 روز توقف خاك فيروزآباد را
ترك گفته به سوي فسا روان شديم. روز سيزدهم گرچه
بامدادش باران ميآمد و برف كوه را فراگرفته بود به
راه افتاديم و به سمت سيلاريجان بازگشته به تنگهاي
كه دو نقش برجسته را ديده بوديم رسيديم. راهي كه
اكنون مي رويم همان راه شيراز است و قبلا از آن صحبت
كردهام. به مسافت كمي بايد از اين راه به سمت فسا
بپيچيم. در اين موقع اين مسير به نظر ما بهترين مسير
آمد. راه ديگري نيز هست كه كوتاهتر و در بالاي ده
كوشك و به شمال شرقي دشت فيروزآباد است. از طرز وضعش
فهميديم براي قاطران يسيار مشكل و مشقتپذير است
لذا صلاح را در اين ديديم كه راه طولانيتر را
برگزينيم تا كمتر آسيب ببينيم.
از جلوي نقش برجسته سوگندخوران و خرابههاي پلي كه
نزديك آن است گذشتيم و به جست وجوي گداري پرداختيم
زيرا رودخانه پهن و آب با فشار زياد از وسط سنگها
جاري مي بود. فكر مي كرديم در اين موقع سال آب كم و
خطري نداشته باشد ولي خورشيد برفها را آب كرده و آب
خطرناك شده بود. اگر اين پل مخروبه را تعمير كنند
خيلي مفيد خواهد بود اما متاسفانه هيچ كس در صدد
مرمتش نيست.
سر تا سر ايران مشرق به مغرب شمال به جنوب به همين
حال است و بنايي كه خراب شد كسسي همت نمي
كند و آن را تعمير كند. پيوسته ويرانه بر خرابه مي
افتد و روي هم جمع مي شود. شايد ساكنين فعلي
احتياجات نياكانشان را لازم ندارند! وقتي پلهاي
خراب و كاروانسراهاي ويران ايران ديده ميشود
انسان به فكر فرو مي رود و در مييابد كه اين مردم
تنها به زمين خود قانع و دلبسته هستند. از آن ابدا
خارج نشده و با دنياي خارج و اماكن اطراف هيچ روابطي
ندارند. هركس دهستانهاي مخروب و خانههاي ويران را
ببيند به خود خواهد گفت اينان به مأمن و مسكن احتياج
ندارند. گويا تمدن در اين سرزمين رو به انهدام و
نيستي است. حقيقت گويي مي كنم و ابدا نميخواهم از
جاده صداقت و انصاف دور بروم و بدگويي كنم. وضع
كنوني ايران چنين است.
پس از آن كه از پل سيلاريجان گذشتيم به پاي صخرهها
رسيديم كه بر قلهاش يك دژ كوچك داشت.اين قلعه بر
تمام اطراف مشرف و از عابرين مي توانست دفاع نمايد.
خيلي بدان نزديك شديم ولي اصلا مورد توجه واقع نشد.
بعد از اين كه چهار ساعتي پيچ و خم هاي كوه را
پيموديم و پنج شش بار نيز رودخانه را رد كرديم نزديك
محلي رسيديم به نام قلعه. در آنجا دو دره ظاهر شد،
يكي به سمت چپ كه سيلاريجان از آن ميگذرد و راه
شيراز از آنجاست و ديگري در سمت راست كه به فسا ميرود.
يك كوه اين دو راه را از هم جدا ساخته است. ما به سمت
راست رفتيم. اين راه پرعارضه است و مسيرش پوشيده از
بتههاي بسيار و چندين نوع درخت است. از فيروزآباد
تا اين محل همهاش سربالايي است. تا اينجا باران با
ما مخالفت ميكرد. كمكم هوا سرد شد و ناگهان برفي
پرپشت و شديد باريدن گرفت كه حتي مانع ديد ما ميشد.
باد به شدت ميوزيد. خلاصه بايد بگويم آخرين ساعات
راه در وسط توفاني شديد گرفتار گشتيم. هواي بوشهر با
اينجا كلي اختلاف پيدا كرده است. راهنمايمان به ما
اميد داد كه تا محلي كه بايد توقف كنيم راه چنداني
نداريم.
سرانجام پس از ده ساعت راه رفتن آن هم با گرسنگي،
تشنگي و سرماي جانگداز به ميمند رسيديم. رئيس اين
دهستان كه يك نفر ملا است به گرمي تمام ما را پذيرفت.
ميمند شهري كوچك است. از ماليات شاه معاف است.
غايدات ابوابجمعش از قول كدخدا دوهزار تومان است كه
وقف امامزاده شيراز يعني شاهچراغ ميباشد. با اين
كه برف سرتاسر اين دشت را فراگرفته ولي خاطرهاي
خوب از اين محل با خود برديم.
اين دهستان پرجمعيت، اطرافش را باغهاي يسيار احاطه
كرده است. زمينهايش حاصلخيز، منازلش داراي
ساختمانهاي خيلي قشنگ و مرتفع است. گمان ميكنم
رونق و شكوه اين ده كه زياد به نظر من دلفريب آمد از
اين باشد كه ادارهاش زير نظر كارگزاران شاه نيست.
اداره اين شهر كوچك مستقل كه توسط يك ملا انجام ميشود بهتر از ساير شهرهاي
ايران است.
مردمانش سرشار از شادي، زمينهايش تمام مزروع و
بناهايش همه پرشكوه است. در ايران نادر و بلكه منحصر
بفرد است. هر صنفي كار خود را با شادماني انجام ميدهد
و نه تنها خود استفاده ميبرد بلكه بر جلال و ابهت
دهستان و شادي اهل دهستانش ميافزايد. مردم هيچ
كاري به عمال شاه نداشته و آزادانه زندگي ميكنند.
سرماي سختي كه هرگز تصور آن را نميكرديم باعث زحمت
ما شد. فردايش هم مانند روز پيش هوا سخت سرد بود و
بهتر دانستيم حركت را به تعويق اندازيم.
روز پانزدهم ژانويه حركت كرديم. سرتاسر دشت را برف
فراگرفته بود. بيش از پيش به دشتي كه ميمند در آن
قرار گرفته است فرو ميرفتيم. هر چقدر ميرفتيم
دره كموسعتتر ميشد. مدت هشت ساعت در راه بوديم.
تمام مناطق را برف فراگرفته بود و چيز قابل توجهي
نديديم. شب را در دهستاني نيمه خراب كه در بالاي يك
دره پرآب قرار دارد بسر برديم. منزلي كه به ما
واگذار شد بدون در و پنجره بود و سرما تمام سختي خود
را بر ما تحميل كرد. تا حدي كه ميشد در و پنجرهها
را با فرشهاي خود گرفتيم.
اين يك حادثه غيرمترقبه است كه در ناحيه گرمسيري
يعني ناحيهاي كه ليمو و نارنج در آن ميرويد چنين
سرمايي بشود. ميوههاشان را برايمان آوردند ولي در
اثر بارش برف و سرماي شديد بيمزه و خراب شده بودند.
در دهستان بادنجان كه يكي از دهات اين محل است
پرتقال بسيار درشت يافتم. وقتي در اينجا محصولات
پنبه زيادي ديديم خيلي تعجب كرديم. چيزي كه ما را از
نگراني بيرون آورد و اميدوارمان كرد اين بود كه
فردا هوا خوب خواهد شد. محصولات متعدد اين نواحي كه
تقريبا همه رسيده بودند و اين نشان مي داد كه هوا
اين طور نخواهد ماند.
مجبور شديم يك روز در بادنجان توقف كنيم زيرا من هم
از بدو حركت از فيروزآباد كمي كسالت پيدا كرده بودم.
در ميمند دو بار فصد كردم ولي اين دفعه بهبود نيافتم.
بلكه خستگي و اضطرابي در من پيدا شد كه ميگويند
علتش بدي فصل است. . . "
|